غزل های حافظ (علیه الرحمه )در وصف امام زمان(علیه السلام)
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
ز غم هجر مکن ناله و فریاد که من زده ام فالی و فریاد رسی می آید
از آتش وادی ایمن نه من خرم و بس موسی آنجا بامید قبسی می آید
هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست هر کس آنجا بطریق هوسی می آید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
جرعه ای ده که به می خانه ارباب کرم هر حریفی ز پی ملتمسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غمست گو بران خوش که هنوزش نفسی می آید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من ناله ای می شنوم کز قفسی می آید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران شاه بازی به شکار مگسی می آید
بیا که رایت منصور پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد داد خواه رسید
سپهر دور خوش اکنون زند که ماه آمد جهان به کام اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر بر غم برادران غیور ز قعر چاه بر آمد به اوج ماه رسید
کجاست صوفی دجال چشم ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا بگو که چها بر سرم در این غم عشق ز آتش دل سوزان و برق آه رسید
ز شوق روی تو جانا بر این اسیر فراق همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو بخواب که حافظ ببارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز بیار یک جهت حق گذار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند که گردشان به هوای دیار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
دلا ز طعن حسودان برنج و ایمن باش که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت (حافظ) و ترسم که شرح قصه او به سمع پادشه کامکار ما نرسد